۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

غلامرضا تختی

http://cheragh75.blogfa.com/
...یک کفش دوزک دیدم که گرفتمش ولی پرواز کرد مادرم گفت کفش دوزکها وقتی عاشق باشند می توانند پرواز کنند بعد وقتی امدم توی دفتر مامان دیدم روی گردنم نشسته مامان گفت کفش دوزک عاشق تو شده .گفتم مامان شاید تورا دوست دارد گفت نه من پنج ماه هست که می ایم اینجا و هیچ کفش دوزکی ندیده ام. بعد دوباره پرواز کرد امدلای انگشتم من دستم را بستم و دیدم بالش کمی اسیب دید نمی توانست درست پرواز کند خیلی دلم سوخت مامانم گفت گاهی عاقبت عاشقی اینجوریست ....

هیچ نظری موجود نیست: