روزنامه اعتماد مقالهای چاپ کرده و من بعداز مدتی آن را دیدم . به نظرم بسیار ارزشمند آمد :
اشراف عصر پهلوي
نوشته :علي اکبر قاضي زاده
اشراف عصر پهلوي
نوشته :علي اکبر قاضي زاده
رضاخان ميرپنج تباري روستايي داشت که به دليل بي باکي و نزديک شدن به اشراف قاجاري، توانست به طبقه هاي ميانه جامعه آن روز تهران وارد شود. تا کودتاي سوم اسفند، بيشتر زندگي او در مناطق دورافتاده و در ميان کوه و در و دشت، در ميان غرش گلوله ها و بوي باروت گذشته بود. اجازه دهيد از بازگويي آن تاريخ بگذريم.رضاخان گروه پرتعدادي از قزاقان و نظاميان خسته، گرسنه و مصمم را با خود به تهران آورد. راه پيشرفت و سپس سلطنت رضاخان را همين نظاميان بي چيز و اميدوار هموار کردند. در دوران سردار سپهي و نخست وزيري او، هم اينان فرماندهان قدرتمند لشگر در استان ها شدند؛ «طهماسبي در آذربايجان، خزاعي در خراسان، امير احمدي در لرستان، تاج بخش در اروميه، آق اولي در همدان، اخگر در اراک و زاهدي در فارس. اين نظاميان ماموريت چندگانه يي را با خشونت و به گستردگي به اجرا گذاشتند؛ سرکوب اشراف قاجاري محلي و تصاحب اموال آنان، نظم دادن به سپاه محلي و جذب نيروي منسجم هوادار رضاخان، سرکوب هر شکلي از مقاومت در برابر نظام تازه و جمع آوري حمايت مردم به نفع فرمانده نظامي تازه. پيداست- چون هميشه تاريخ- اين کانون هاي قدرت، اين اجازه و حق را براي خود نيز مي شناختند که از مجموع امکان هاي محلي، سر و شکلي به زندگي شخصي خود نيز بدهند و روشن است که در اين زمينه، کوتاهي هم نکردند. آنان در سال هاي بعد با الهام از بيماري گرسنه چشمي پدر تاج دار خود، تمام خاک کشور را ارث پدري خود مي انگاشتند.به قولي ميهن دوستي افراطي آن دوران بيشتر ريشه در وابستگي به املاک بي حد و اندازه سران دولت پهلوي داشت؛ وقتي مي گفتند من ميهنم را دوست دارم، مي خواستند بگويند من عاشق املاکم هستم،»پادشاهي پهلوي اول به نيمه نرسيده، همان قزاقان خاک آلوده پيشين به طبقه يي از اشراف نوآمده تبديل شده بودند. اما دولتمندان عصر پهلوي اول، فقط نظاميان نبودند. آن گروه پرتعداد که در مجلس، در جامعه و در بدنه رو به فربهي دولت هم از سلسله تازه پشتيباني کردند خيلي زود در خانه هاي بزرگ خيابان هاي شمال، شرق و غرب مجلس، اطراف جلاليه (دانشگاه تهران و پارک لاله امروزي)، اطراف کاخ (محدوده خيابان هاي امام خميني، کارگر، انقلاب و فردوسي)، محله هاي نوبنياد بهجت آباد، يوسف آباد، ويلا... و صدالبته کوهپايه هاي شميران خانه کردند. در کنار اين نوسياست پيشگان، قشري از بازرگانان که اجازه داشتند از اروپا، از شوروي، از هند و از امريکا-حتي- کالا وارد کنند، نيز توانستند در دفترهاي نوساز خود در خيابان سعدي، حافظ، فردوسي و انقلاب امروزي بنشينند و تجارت کنند. اما هنوز زود بود که از ميان گروه راه يافتگان به مدارس، کساني وارد اليگارشي تازه شکل گرفته جامعه نو شوند.بنابراين در دوره رضاشاهي کمتر دولتمندي را مي توان سراغ گرفت که خاستگاه دانشي داشته باشد مگر تحصيلکردگان وابسته و جان به در برده قاجاري. اين اشراف تازه رس، چند خصلت مشترک داشتند؛ حرص و آز بي پايان، بي رحمي و سخت دلي نسبت به اشراف پيشين، دانش و سواد اندک، دلبستگي به نمايش و تبليغات، تمايل به نمايش برتري حکومت تازه بر قاجاريان، اطاعت همراه با وحشت نسبت به پادشاه و عطش سيري ناپذير به دگرگوني. به علاوه بي علاقه بودن به تمامي انواع هنرها و ذوق هاي خلاقانه و از همه مهم تر احساس موقت بودن.به ويژه در 10 سال نخستين، نظاميان، سياستکاران و طبقه نوکيسه بيشتر در عمارت ها و بوستان هاي اشراف به حاشيه رانده شده قاجاري زندگي مي کردند و مي کوشيدند دارايي خود را به صورت پول نقد، جواهرات و کالاهاي گرانبها نگه دارند.از حدود سال 1312 که پهلوي احساس ماندگاري کرد، ساخت بناهاي باشکوه دولتي، وسعت دادن به خيابان ها و معابر و توجه به برخي زيرساخت هاي اساسي تر رواج يافت. همزمان آن اشراف نوکيسه به ساخت و ساز در منطقه هاي تازه آبادشده تهران و شهرستان هاي بزرگ دست زدند. در تهران کريم بوذرجمهري شهردار پهلوي کوشيد با به کار انداختن کلنگ نوسازي چند خيابان مستقيم ايجاد کند. اين کلنگ با چشم بسته بناها و آثار ساختماني فاخري را نيز در هم کوبيدند.اما نسل بعدي آن نوکيسگان، از نظر ظاهري، پاک نويس پدران خود بودند. لهجه آزاردهنده آنان را نداشتند، به آهنگ سخن آرام تري حرف مي زدند، به برکت زندگي در پاريس و لندن و برلن و وين، مي توانستند به يک زبان غربي بخوانند و بنويسند و... ديگر چون پدران دچار حرص ثروت نبودند. اينان در روزگار پهلوي دوم يا سفير، وزير و استاندار شدند يا مديرعامل کارتل هاي غول آساي سوداگري؛ خاندان هايي چون آيرم، نخجوان، باتمان قليچ، يزدان پناه، ايزدپناه، امير احمدي، امير افضلي، جهانباني، شيباني و...همين اشراف تازه به دولت رسيده، وقتي شهريور 1320 پيش آمد، در برابر هجوم بيگانه جاخالي کردند. حتي يکي از آن نظاميان باشکوه و پرابهت، حتي يکي از آن سياست بازان نامدار و حتي يکي از جان نثاران که در هر مناسبت فريادهاي گوش خراش زنده باد سر مي دادند، يک سنگ به سوي مهاجمان متفق نينداخت. پهلوي شکلي از توسعه موضعي را به ضرب کاشتن تخم ترس و هراس در دل ها ممکن ساخت. اما با دست کم گرفتن انگيزه ها و حس دلبستگي مردم، با دست کم گرفتن خطر بيگانگي آن توسعه خشن با فرهنگ و با دل مردم، آن حکومت 20 ساله را به کابوسي مبدل کرد که همه، حتي فرزندان او، پايانش را با خوشدلي استقبال کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر