یکی دوماه پیش مطلبی داشتم به عنوان(( ریشهها )) که در مورد روابط مهاجران ایرانی در غربت با فرزندانشان بود . امروز به شعری برخوردم که نشانگر همین مطلب است از زاویهی بهتر و قابل لمس تر .
ظاهرا باز هم باید بپرسم: ای عزیز بی ریشه نمیخشکی ؟

سروده: هادی خرسندی
آن پدر که مانده بی وطن در حصار غربتی بعید
طفل خود گرفته در بغل صبح روز عید
بوسدش به عشق گویدش به مهر
با غرور جاودانه اش: طفل من! جان من!
سرزمین ما مانده از گذشته یادگار
میهن تو افتخار توست افتخار ماست آن دیار
طفل هاج و واج می زند به زانوی پدر
"وات ایز افتخار"؟
گویدش پدر: سربلندی است
آرمان، آرمان تو آرمان ما
اعتلای نام میهن است با تلاش و کوشش مدام
طفل هاج و واج می زند به زانوی پدر:
"وات دو یو مین اعتلای نام"؟
گویدش پدر: بایدت تلاش تا که نام سرزمین خویش
جاودان کنی پرچمش خار چشم دشمنان کنی
با تلاش تو با تلاش من، با تلاش ما
می شود وطن پر زنیکی و، خالی از بدی
طفل هاج و واج می زند به زانوی پدر:
"کن یو اسپیک اینگلیش ددی"؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر