۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

درس‌هایی از گذشته

.
اتفاقاتی که در هنگام رشد یک کودک، در جریان زندگی یک خانواده، در پیشبرد یک پروژه‌ی صنعتی یا ساختمانی ونمونه های دیگر رخ می‌دهد همگی دارای یک خصوصیت مشترک هستند و آن این‌که هیچ‌کدام تازه و نو نیستند. در تمام این نمونه‌ها با پدیده‌ها و فرآیند‌هایی روبرو هستیم که قبلا هم وجود داشته و تجربه شده و حتما در برخورد با مشکلات پیش رو، راه‌حل‌هایی هم وجود دارند که قبلا آزمایش شده‌اند ودرستی یا نادرستی آنان به اثبات رسیده است. مسایل اجتماعی و سیاسی و تحولات جوامع نیز از این قاعده خارج نیستند. ماجراهایی که امروز در این کشور برما می‌گذرد هم شامل همین موضوع است و با نگاه اندکی به گذشته می توان شباهت‌‌های بسیاری را یافت که گاهی این نزدیکی این مشابهت‌ها در شکل و در محتوا باعث حیرت می‌شود.

یک‌صدوبیست سال پیش ما در گیر التهاباتی بودیم که نام بزرگی داشت ((انقلاب مشروطه)) .این انقلاب از حوادث بسیار کوچکی آغاز شد و به سرعت گسترش پیدا کرد و نهایتا در روز فرخنده‌ی 14 مرداد سال 1285 پیروزی مردم در بدست آوردن آرزوها و آمال‌شان که آزادی بود در امضای قانون مشروطه تبلور یافت.

رسیدن به این پیروزی اصلا آسان نبود. چندیدن سال درگیری، جنگ داخلی، قحطی، گرسنگی و خونریزی و برادر کشی ، قهرمانی‌ها و جانفشانی‌های مردم و بزرگانشان چون ستارخان، باقرخان، علی موسیو، یار محمدخان، حیدرخان، یپرم‌خان...و بسیاری از قهرمانان بزرگ این سرزمین شرایطی را فراهم کرد که برای اولین بار در این کشور مردم بتوانند به آن‌چه که می‌خواستند دست یابند. در طی مدت مبارزه، حکومت خودکامه به تمام وسایلی که امکان داشت متوسل شد تا جنبش مردم را سرکوب کند، دستگیری، شکنجه و اعدام انقلابیون ومردم عادی، کمک گرفتن از نیروهای خارجی واستفاده از هرگونه سلاح ومهمات و تدابیر مجاز و غیر مجاز را برای هدف خود که ادامه‌ی یک حکومت دیکتاتوری و ایجاد آرامش گورستانی برا ی کشور بود برای خود مشروع و قانونی دانست. حکومت سیاه، اندیشمندان و تئوریسن‌ها و تبلیغات چی‌های خودش را هم داشت. کسانی که با اهداف مشخص تلاش می‌کردند از طریق وسایل ارتباط جمعی آن‌روز تخم بد بینی، نا امیدی و نفاق را بین مردم پخش کنند. حتی کسانی که با استفاده ابزاری از دین و مذهب و اعتقادات مردم، یاور سیاه اندیشان بودند. دریدن گلو و شکم انقلابیون، روزنامه نگاران و آزادیخواهان فقط بخش کوچکی از اقدامات سرکوب‌گرانه‌ی لشکر ظلم بود در نمونه‌ها‌ی بیشماری اوج خشونت و بی‌رحمی حکومت‌گران متجلی می‌شد. در هنگام محاصره‌ی تبریز گرسنگی مردم به حدی رسیده بود که تمامی چهارپایان شهر کشته و خورده شدند و در نهایت مردم گرسنه و بی ‌دفاع به صحراها پناه بردند تا از علف تغذیه کنند و این دستمایه‌ای شد برای تحقیر مردم شریف آذربایجان که متاسفانه بیش از یک قرن ادامه دارد. پس از سقوط تبریز موج انتقام‌ها شروع شد و جوی خون که در همیشه‌ی تاریخ مورد علاقه‌ی خشونت طلبان بوده به‌راه افتاد و در یکی از تاسف بارترین این جنایات دو پسر علی موسیو قهرمان بزرگ آزادی که قبلا فوت شده بود صرفا به جرم تنفر جنایتکاران از پدرشان اعدام شدند و جنازه‌ی خود علی موسیو هم از گورستان خارج شد

و به بیابان پرتاب شد. البته فراموش نشود که همه‌ی این اقدامات با کسب مجوزهای قانونی و مجوزهای شرعی انجام می‌گرفت.




اما در نهایت این مردم بودند که پیروز شدند و حاکمان جور و قساوت به بالین اربابانشان پناه بردند. انقلاب مشروطه‌ی ایران که یکی از بزرگترین تحولات اجتماعی جهان لقب گرفته بود باوجود پیروزی در گام‌های نخست و تسخیر سنگر‌های اولیه به دلایلی که از حوصله‌ی این یادداشت خارج است در خاکریز‌های بعدی متوقف شد ولی شعله‌ها همیشه زیر خاکستر باقی ماندند و در هر هنگام که فرصتی به‌دست آمد مطالبات همان مردم در اشکال مدرن‌تر و به صورت ریشه‌ای تر مطرح شد و اهداف اساسی مردم هیچ‌گاه از ذهن جمعی ایرانیان پاک نشد.
همچنان که در پیش گفته شد با کمی مطالعه و بررسی اتفاقات انقلاب مشروطه، آگاهی وتحلیل بهتری پیدا خواهیم کرد با آن‌چه امروز باآن دست به‌گریبان هستیم و درحداقل ممکن از بسیاری از وقایعی که اتفاق می‌افتد شگفت زده نخواهیم شد.
منابعی که فکر می‌کنم در دسترس باشد بجز اینترنت که حتما مدارک و مقالات مفیدی باید داشته باشد تا آن‌جا که ذهن من یاری می‌کند کارهای کسروی، آدمیت، مومنی، ناطق، رئیس نیا و دیگرانی هستندکه کارهای مفیدی در مورد این انقلاب به چاپ رسانیده‌اند که قطعا مفید واقع می‌شوند.




شاید بیش از هر زمان دیگری واجب و لازم باشد که فرا رسیدن سالروز پیرزوی انقلاب مشروطه این یادگار پدران شجاع، فداکارومبارزمان را در چهاردهم مرداد گرامی بداریم و تبریک بگوییم.
.
پ ن: محمد علی شاه از دو افسر روسی استفاده می‌کرد به نام‌های شاپشال ولیاخوف که در مقابله‌ی با مردم برایش تعیین خط می‌کردند . در کشتارها همراهش بودند. به توپ بستن مجلس هم به دست همین اشخاص اجرا شد. مدتی بعد پس از فرار آقایانی که خیلی هم به خودشان اطمینان داشتند و عقده‌ی خود بزرگ بینی هم که حتما داشتند، کودکان تهرانی در بازی‌هایشان شعری را می‌خوانند که باید خیلی باعث عبرت دیگران باید باشد. بخشی از این شعر که برای سرداران فراری خوانده میشد چنین بود:
ممدلی شاه قِرِت کو؟
شاپشالِ خوشگلت کو؟
توپ و شِرِپنِلِت کو؟
......................
.....................
حال این قَدَر قدرتان، شده بودند موضوع مضحکه‌ی پابرهنگان خیابانی .
جای افسوس ندارد؟
.

۲ نظر:

sara گفت...

تاریخ پر فراز و نشیبی داریم.من عاشق این تاریخ هستم. اینجا که من زندگی‌ می‌کنم اینقدر همه چیز آرام و خوب است که آدم خسته میشود.خوشحال هستم که ایرانی‌ هستم حتا اگر این فکر
احمقانه باشد

از زندگی گفت...

سلام. دست تون درد نکنه. متن تاثیرگذاری است و فراز و فرودها را خاطرنشان می کند. سپاس