۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

باید‌ها و نباید‌ها


.


تمایل به ارتباط، گفتن و شنیدن، حرف زدن با دیگران و شنیدن از دیگران در همه وجود دارد و در بعضی‌ها یک کمی بیشتر. این وبلاگ‌ها هم که بد جوری آدم را معتاد می‌کنند. اول از روزی چند دقیقه شروع می‌شود و کم کم که کار اعتیاد بالا گرفت به روزی چند ساعت می‌رسی. می‌خوانی و می‌نویسی. وبلاگ، ای‌میل، سایت‌های دیدنی و ...


یکی از دوستان، از ساعتِ کامنتی که برایش نوشته بودم تعجب کرده و پرسیده بود که پس من کی می‌خوابم؟ خواستم آن جواب کلیشه شده‌ی فیلمفارسی‌های جدید را برایش بنویسم که:" ای بابا ما سال‌‌ها خواب بوده‌ایم و تازه از خواب بیدار شده‌ایم..." که احساس کردم توهین به شعور انسان است این جور حرف‌ها زدن !


پس باید نوشت. یعنی باید که ندارد، فقط دوست داری بنویسی و با دوستان ندیده‌ات دیدارتازه کنی اما... و صد اما که درمی‌مانی از چه بنویسی؟ از کوچه و خیابان که نباید بنویسی که به خیلی‌ها بر می‌خورد. از مطالب روزمره که خواسته باشی بنویسی اطرافین دلشان غش و ضعف می‌رود که ممکن است اشکال داشته باشد و هر چیز کوچکی ممکن است ربط پیدا کند به چیز‌های بزرگ‌تری که باز برمی‌گردد به همان نباید اولی. یک چیز‌هایی هم هست که خودت دلت نمی‌خواهد بنویسی چون احساس می‌کنی که حالا موقع این حرف‌ها نیست و نباید گفت. خلاصه دست خالی می‌مانی و این همه شوق برای گفتن و نوشتن هر روز آزارت می‌دهد و افسوس می‌خوری از این همه امکانی که در دستت است اما نمی‌خواهی یا نمی‌توانی یا نباید بنویسی. پس اصلا شک می‌کنی به این همه امکان. و شک می‌کنی به خودت و به زمان و به همه‌ی چیز‌های دور و بر که انگار همه چیز دست به دست داده که آزارت دهد. آن شعری که می‌گفت :" باز باید گفتنم مثل نگفتن باشد..." به یادت می‌آید به یادت می‌آید که پس آن دیگران، آن قدیم‌ها چه می‌کردند؟ در سال‌های چهل و پنجاه روزهایی بود که نوشتن لغت"شب" در یک شعر جرم محسوب می‌شد. و عجیب این‌که پُر بار‌ترین سال‌های ادبیات در همان سال‌ها بوده. واقعا چه توان و تحملی داشتند این جوانان قدیمی!


حالا اگر بخواهی که بنویسی و نخواهی آن‌چه را که فکر می‌کنی باید بنویسی چاره چیست؟ یعنی که زنده باد طرز تهیه‌ی خورشت بادمجان ؟ یعنی که درود بر پرسپولیس و استقلال؟ یعنی که مجله‌های زرد؟ شایدهم همه‌ی این‌ها با هم به علاوه‌ی تحلیل و تفسیر سریال جومونگ آن هم به شرطی که فقط قسمت‌های عشقی و بزن بزن‌هایش بحث شود.


کاش این بازی فیلتر و آنتی‌فیلتر برای فکرها هم اختراع می‌شد.


.


۳ نظر:

امیر جوادی گفت...

سلام. بسیارخوب بود.کاش فکر می کردند.صحبت از فیلتر فکر وقتی است که فکری درکار باشد.

سیاه مشق گفت...

عالی‌ بود. ولی‌ من این روزها ترجیح میدم بنویسم، چون کسی‌ را ندارم که باهاش حرف بزنم.پس این وبلاگ شده ننه خمیری و من براش مینویسم.با این وجود میترسم.میترسم از اینکه ترک‌های رو تن ننه خمیری را بشمرن و من را به جرم ترک پراکنی دستگیر کنن. ولی‌ بازم مینویسم چون دلم خوش است به این دوستهای ندیده و نشناخته که بهم سر میزنن و هر از گاهی‌ پیغام میگذارن.

راستی‌ شما کی‌ می‌خوابین؟ این سوال را جواب ندادین

asoo گفت...

این سخت است که همه جا دلبستگی وجود داره میشه به همه چیز عادت کنی و گاهی که میترسم یاد اون مثال میمون ها میافتم و آبجوش و موزهای بالای نردبان