.
فضا سنگین است، توفانهایی آمده و گذشتهاند، توفانهایی خواهند آمد، صداهای گوناگونی شنیده میشود: غرش، ناله، التماس، رجزخوانی، فریاد و .... این فضا آدم را میترساند، این فضا من را میترساند، اما آنچه بیشتر از همه چیز برایم ترسناک است نه غرشها و عربدهها بلکه سخنان کسانی است که اظهار تعجب میکنند و اظهار ناباوری ، و بهت زدهاند، و گیج هستند و هراسان.
من میترسم ، میهراسم از این همه کج فهمی، از این همه غریبهگی، از این همه بی اطلاعی و این همه نادانی.
طنز تلخی پیش آمده، دوستان عزیز،شما نمیدانستید؟ واقعا نمیدانستید؟ باور کنم این همه نادانی را؟ خاکم به دهان اگر قصدم تحقیر شما باشد ولی باور کنید که تحملش برایم سخت است اینکه بپذیرم شما نمیدانستید!
.
۳ نظر:
خدا به من چشم داد اما پلك هم داد
اما نگفت كي ببندم كي باز كنم
سلام
از چه سخن ميگويي از كدام دانستن و ندانستن ها ؟ از كدامين بودن و نبودن ؟
بازهم به من لطف داشتی.راهنمایی ها یت را دریغ مکن که بسیار مدداست وحضورت که بسیار انگیزه.
لطفت پایدار
ارسال یک نظر