۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

یک اتفاق ساده

.
یک روز یک جوجه دیکتاتور نیمه دیوانه به نامِ قذافی تصمیم می‌گیرد که در راستای افکار بیمارش یک ضرب شستی به مردم دنیا نشان بدهد. در اجرای این تصمیم می‌دهد یک هواپیمای مسافربری را برفراز اسکاتلند منفجر می‌کنند و دویست سیصدتا مردم بی‌گناه را لت و پار می‌کنند و هیچ‌گاه هم معلوم نشد چند عاشق در آن هواپیما بوده‌اند. حکومت‌های گوگولی و انسان دوست غربی زمین وزمان را به‌هم آوردند به خون خواهی مردمانشان، چون آن‌ها هم شنیده بودند که جان و مال مردم و کرامت انسانی ارزش دارد. لیبی تحریم می‌شود، وضع مردم به‌هم می‌ریزد، قذافی دیوانه شعار می‌دهد و دنیا را تهدید می‌کند. به لیبی حمله‌ی نظامی می‌شود. انسان‌هایی آسیب می‌بینند، انسان‌هایی می‌میرند و هیچ‌گاه اعلام نمی‌شود که چند نفرشان عاشق بوده‌اند. دیکتاتور دیوانه بد نمی‌گذراند، پسرش فوتبالیست می‌شود و خودش جهان عرب و جهان سوم را به یاری می‌طلبد. عاملین بمب گزاری شناسایی شده‌اند و دولت‌های غربی مقصران را می‌خواهند. فشار بیشتر می‌شود، عربده‌های دیکتاتور کوتوله هم بیشتر می‌شود. مردم هم بیشتر می‌میرند و عاشقان هم.
مدتی که گذشت دیکتاتور تسلیم می‌شود، انگار مدتی است که خواب بعداز ظهرش مختل شده. بمب گزاران را که دونفر بودند تحویل می‌دهد و در کمال حقارت شرایط تسلیم را قبول می‌کند ولی در داخل بازهم رجز می‌خواندو عاشقان باز می‌میرند. غربی‌هاخوشحال می‌شوند.آن‌ها توانسته‌اند اصولشان را اثبات کنند و از مردمشان دفاع کنند. قذافی به پولش می‌رسد و غربی‌ها به تبلیغاتشان. آن‌دونفر محاکمه و محکوم می‌شوند و به زندان می‌روند.
حالا چند سال گذشته و معاملات جدیدی مطرح شده و این بار کرامت انسانی شامل حال بمب گزار می‌شود و آزادش می‌کنند. آن دومی نمی‌دانم چه شد و کجاست. بمب گزار به کشورش می‌رود(ارسال می‌شود) در آن‌جا دیکتاتور دستور می‌دهد مثل یک قهرمان از او استقبال شود. خانواده‌ی قربانیان حادثه‌ی بمب گزاری رنجیده‌اند ولی کسی به این حرف‌ها توجهی ندارد. بیزینس مهمتر از اصول است. همه چیز به خوبی و خوشی تمام می‌شود و همه راضی هستند. ظاهرا سوء تفاهمی بوده که پایان یافته است.
حالا باید به جملات جدیدی فکرکرد: بدبخت ملتی که به خارجی امید بسته باشد!
.

هیچ نظری موجود نیست: