۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

استاد جوادمجابی و ضحاک

.
چهارمین عنصر


شبیه روزگار شدی
غدار و نابکار.
سده‌های تارِ اسارتِ غار
نابینایت کرد
زنجیر اگرچه از دست و پایت ریخت
اما زنجیرهای گرانتر
در خونِ خود‌کامه‌ات شناورند.
صفای آب را بردی
خاکِ پاکان را آلودی
دلیران را ربودی از مادرانِ گریان
باد را کُشتی!
غار را تمامیِ جهان پنداشتی
اما وقتی‌که از کمینگاهت بیرون آمدی
ضحاک نابینا بدان!
خورشید خواهدت سوخت بی‌گمان.


جواد مجابی
بدون تاریخ
برداشت از:نوشته‌های جواد مجابی


۱ نظر:

شاپرک گفت...

خوبه که هر روز مینویسی.
ضمنا خیلی با معنی بود این اولین خط
شبیه روزگار شدی.... خیلی خیلی معنی داره...