۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

((دایه جان))، یکی از پسرانت، دیگر صدایت نمی‌کند

بچه که بودیم، فامیلي داشتيم که مدتی با لر‌ها کار کرده بود. هروقت به خانه‌ی ما می‌آمد آهنگی را برای ما مي‌خواند که خیلی دلنشین بود. مثل آهنگ ((مرا ببوس)) مثل این‌که مشکلات شرعی داشت و از رادیو و تلویزيون پخش نمي‌شد. البته صدای خوبی نداشت اما آهنگ دلچسبی بود. اسمش بود((دایه دایه)) من درست نمی‌فهمیدم چه می‌گوید ولي این آهنگ را دوست داشتم.
چندین سال بعد در یک کنسرت موسيقی محلي مردی با لباس لری آمد و اين آهنگ را خواند. صدایش فوق‌العاده بود و اجرایش تا همین امروز در ذهن من مانده. پرس و جو کردم اسمش بود((رضا سقايی)) .
و باز سال‌ها گذشت، درپاییز سال 1357 تحصنی اعلام شد در زمین چمن دانشگاه تهران برای آزادی زندانیان سیاسی . وسط زمین چمن چادری زده شده بود و اعلامیه‌های مختلف و برنامه‌های مختلفی هم اجرا می‌شد مانند شعر خوانی و سرود وغیره . بعد از بلندگو اعلام شد که یک‌نفر می‌خواهد آهنگی را بخواند و من بلافاصله و با شروع اولین بند شعر شناختمش: رضا سقایی بودو آهنگ دایه دایه که همه جمعیت باهم همراهی می‌کردند.
و تاهنوز از شنیدن صدایش لذت می‌برم. و دوستش دارم. و امروز شنیدم که دیگر دربین ما نیست
کاش می‌توانستم آهنگش را اینجا بگذارم که متاسفانه امکانات بلاگر اجازه نمی‌دهد.
.
یادش گرامی باد
همین الآن متوجه شدم که عکس هم به دلیلی ناشناخته اینجا نمایش داده نمی‌شود. خیلی مهم نیست. مهم این است که چیزی که در قلب ماست، با این چیز‌ها پاک نمی‌شود
.

هیچ نظری موجود نیست: