۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

یک شعر قشنگ



نه
سکوت علاج تو نیست
بیهوده درد را دندان می‌فشاری و آیینه را می‌شکنی
و دستانت
-که مرگ را هم از ابتدای راه پس می‌زند-
در سیمان و سرب، سفت می‌کنی


تنهایی
تنهایی
تنهایی


جز اینت چه خواهد بودن
با پروازی از این دست که مرغان را به آشیان می‌کشاند


برای خاطر آوازهای سرخ ِ سرزمین ِ من
برای جاری ِ روح در تن ِ الفاظ
و آرامش ستاره در فصل ِ غروب
چیزی بگو عزیز
حرف به حرف و صوت به صوت
"ک ل م ه"هایت را
می‌نیوشم
چیزی بگو
.
از وبلاگ: (( کشتی نوح))



۱ نظر:

ناخدا گفت...

خیلی هم قشنگ نیست. شما لطف داری رفیق