۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

این نوشته ها را از یک وبلاگ کپی کردم .
جوان های خوبی داریم . سهم ما در نزدیک شدن به این جوانان چیست ؟
از وبلاگ : ای کاش پدر و مادرم می دانستند .
نوشته شده در تاریخ :28/3/87
نوشتن يعني ساختن يا ويران کردن.
از خدا ميخواهم به من توانايي نوشتن بدهد تا بتوانم ويراني ها را بسازم.
هر چند کوچک و ناچيز
اما...
همانقدر که عقل ناقص من قد ميدهد
همانقدر که دستان بي هنر من مي توانند
ترسي نيست...
چون از هيچ کس بيشتر از آنچه که دارد ...
انتظاري نيست.
تعارف را که کنار بگذاريم شايد بسياري از پدران و مادران امروز اقرار خواهند کرد که با فرزندان خود در زمينه هاي مختلف و به اشکال گوناگون مشکل دارند.
بيش از سه يا چهار سال پيش براي اولين بار تصميم گرفتم در باره پدر و مادرهاي امروزي بنويسم. وبلاگ خوب و پر باري از آب درامده بود اما متاسفانه به سبب کنکور و پس از آن هم دانشگاه نتوانستم ادامه بدهم.
نمي دانم چه حسي مرا به نوشتن وا ميدارد. با وجود اينکه مي دانم چيزي نمي دانم....
اما...
همانقدر که عقل ناقص من قد ميدهد
همانقدر که دستان بي هنر من مي توانند
ترسي نيست...
چون از هيچ کس بيشتر از آنچه که دارد ...
انتظاري نيست.

مي خواهم دوباره شروع کنم. هفته اي يک بار. هفته اي يک نوشته. يک ماجرا. يک نظر.
کنارم باشيد.
همانطور که می شود حدس زد این نوشته ها ادامه پیدا نکرده است .
شاید ما باید ادامه می دادیم .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آقا مبارکه

ناشناس گفت...

زیبا بود