۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

احمدحیدربیگی

پرانتزهای لعنتی


نه دیده بودمش و نه می شناختمش . نمی دانستم کیست و حتی تصوری هم از او نداشتم .سال ها پیش نمی دانم از کجا شعری دستم رسید که منقلیم کرد . خیلی واقعی بود و نزدیک .آنقدر نزدیک که انگار خودت گفته باشی ، خودت باشی ، درزیر پوستت .
تنها یک اسم بود برایم : (( احمد حیدر بیگی )) . همین . این شعر را دها بار برای افراد مختلف فرستادم وخواندم جزو آن دسته از کارهایی بود که می شد گفت با آن زندگی کردم. هیچ وقت به این صرافت نیافتاده بودم که بشناسمش . تا امشب داشتم خرت و پرت های لپ تاپ را مرتب می کردم که شعرش را دیدم ورفتم جستجو که خیلی سریع و آسان پیدایش کردم : (( احمد حیدر بیگی )) با یک پرانتز بد قواره آن جلوش :1386-1318 .
ودیگر هیچ .






نامه – احمد حيدر بيگي

اين سال هاي سوگوار را به خاطر بسپار
كه جواني تو
و ميانسالي مرا
باخود برد
نواد گانت را اگر ديدي
برزانو بنشان
و در بيخوابي هاي شبانه
قصه وار آغاز كن
ما در روزگاري زيستيم كه گدايان معتبر
خزاين ايمان را به تاراج بردند
و دعاها و نفرين ها
نامستجاب از آسمان ها رانده شدند
و سفره هاي گرسنه
بر سجاده ها
شوريدند
از آنان بخواه
كه اين خشكسالي را برما ببخشايند
كه در هجوم داسها و تبرها
مجال كاشتن نبود
وما ازطوفان
تنها پايمردي
و گليم سربلندي خويش را رهانيديم
به آنان بگو
كه ما دست به هيچ جنايتي نيالوديم
نسل منقرض بوديم
كه عقوبتي ناسزاوار را پذيرفتيم
و بهار درانجماد و پرواز در قفس را
باور نكرديم
به آنان بگو كه
اين سال هاي سوگوار را بخاطر بسپارند
و مارا
كه در تنگناي تاريخ
آسودگي را نه در زيستن
كه در مردن هم نيافتيم
به آنان بگو ....


۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام آقای صادقی . خوشحال شدم که با وبلاگتون اشنا شدم . شعر بسیار زیابیی بود و فکر کنم منم مجبور بشم برای چند نفر بخونمش . ماارادتمند نسل اولی ها هم هستیم .