۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

محمد زهری ( 1373-1305 ) از کتاب پیر ما گفت



پیر ما ، با یاران،
رودباری را به تماشا ماندند .
ناگهان غلغلهء خلقان ،
ازهمهمهء آب ،
فراتر رفت .
از سر پل ،
مردانی - غرق در فولاد -
می گذشتند .
پیر ما پرسید:
-(( این غیوران ، چه کسانند؟))
پاسخش گفتند :
- (( غازیانند . ))
پیر پرسید :
-(( به کدامین سوی شتابانند؟))
باز گفتند :
-(( رو به اقصای جان دارند :
کافرستانی ،
که در آن ، اصلهء بیداد تناور گشته ست .))
پیر ما گفت :
-(( وای شان باد ، که نزدیک رها کرده و تا دور روانند .))

هیچ نظری موجود نیست: