قدر فرصت پیش آمده را دانستم و درجمع کوچکی از وبلاگ نویسان شرکت کردم . بسیار جالب و آموزنده بود . گروهی ، بیشتر جوان ، پرسش گر ، مسئول و پویا .اولین اثرش روی من این بود که خیلی سریع یک کمی تغییر و نظم در وبلاگم بوجود بیاورم ( و یک کمی خرابکاری ) . بقیه تاثیرات بماند برای بعد...
جلسه دارند و وبلاگ های یکدیگر را نقد میکنند .و چه صمیمی و چه عالی ، نفهمیدم چرا تعداد کمتر از آن بود که تصور می کردم .
۱ نظر:
وقتی نمی نویسین دلم تنگ میشه برای نوشته هاتون و می رم سراغ نوشته های قدیمی و می خونمشون. برای من که خیلی از نوشته هاتون را وقت نکردم که بخونم فرصت خوبی هست. درضمن می تونم روزهای گذشته را هم مرور کنم و ببینم که ذهنیتمون در آن روزها چی بوده و بعد از خودم بپرسم الان چی فکر می کنی؟ مرور کردن خیلی خوبه. ولی می دونین چیه؟ وقتی می بینم برای یک ماه از سال ۴۷ تا نوشته داشتید و حالا خیلی خیلی کم می نویسین دلم می سوزه. هرچند که نوشتن زورکی نمیشه باید حسش باشه. امیدوارم دوباره حس خوب نوشتن بیاد و تند تند و زیاد زیاد بنویسین.
ارسال یک نظر