از مسعود بهنود
اینک اورفته است...
ما ماندهایم و ایران ما ماندهایم ، به هم پیوسته اما پریشان .
رهبری را از خوکامه گرفتهایم ، به خودکامگیش واننهیم .
خودکامه چیزی نبود ، با خودکامه جنگیدن کاری سترک نبود .
شهید نمیخواست .
خودکامگی را دفن کنیم .
سوال امروز این است : به جای خود کامه چه بنشانیم ؟
وپاسخ این است : اندیشه را !
درکاخهای سرفراز خانههایمان – هرچقدر کوچک وتاریک و سرد ، تاج برسر اندیشه بنهیم .
تاج بر سر اندیشه بگذاریم از امروز .
از امروز صبح نه احساس ، که اندیشه رهنمون ما باشد .
اینک ، او رفته است . خودکامگان می روند . این سرنوشت محتوم آنهاست . اما خودکامگی نمیمیرد مگر با اندیشههایمان برانیمش .
بیست وهفتم دی ماه 1357
ورود به : مجموعه مقالات مسعود بهنود
بهنود عزیز
من این نوشتهی تورا آن روز نخواندم . اصلا ندیدم ، من رفته بودم انقلاب کنم . میخواستم خیلی سریع و بی فاصله به مدینهی فاضله برسم . ظاهرا پدربزرگم هم درانقلاب مشروطه و پدرم در سالهای 30 به این فکرها نبودند . گذشتهها گذشته ، کاری برای آنچه ازدست دادیم نمیتوان کرد جز حسرتی که به دلهامان مانده.
ولی حالا چه؟ بین اعتقاد مذهبی یا سیاسی و اعتقاد به آزادی بیان و تحمل نظر مخالف تعادلی بوجود آمده است آیا ؟ تعدادی از پیغامهای درج شده در سایت تومتعلق به کسانی است که ظاهرا آمادهی نابودی مخالفین خود هستند وتنها شکایتشان این است که چرا صاحب قدرت نیستند . صد در صدیها هنوز دربین ملت ما اکثریت را دارند . تحمل شنیدن صدای مخالف ، اولین نیاز برای هر آرمان انسانی است .
اینک اورفته است...
ما ماندهایم و ایران ما ماندهایم ، به هم پیوسته اما پریشان .
رهبری را از خوکامه گرفتهایم ، به خودکامگیش واننهیم .
خودکامه چیزی نبود ، با خودکامه جنگیدن کاری سترک نبود .
شهید نمیخواست .
خودکامگی را دفن کنیم .
سوال امروز این است : به جای خود کامه چه بنشانیم ؟
وپاسخ این است : اندیشه را !
درکاخهای سرفراز خانههایمان – هرچقدر کوچک وتاریک و سرد ، تاج برسر اندیشه بنهیم .
تاج بر سر اندیشه بگذاریم از امروز .
از امروز صبح نه احساس ، که اندیشه رهنمون ما باشد .
اینک ، او رفته است . خودکامگان می روند . این سرنوشت محتوم آنهاست . اما خودکامگی نمیمیرد مگر با اندیشههایمان برانیمش .
بیست وهفتم دی ماه 1357
ورود به : مجموعه مقالات مسعود بهنود
بهنود عزیز
من این نوشتهی تورا آن روز نخواندم . اصلا ندیدم ، من رفته بودم انقلاب کنم . میخواستم خیلی سریع و بی فاصله به مدینهی فاضله برسم . ظاهرا پدربزرگم هم درانقلاب مشروطه و پدرم در سالهای 30 به این فکرها نبودند . گذشتهها گذشته ، کاری برای آنچه ازدست دادیم نمیتوان کرد جز حسرتی که به دلهامان مانده.
ولی حالا چه؟ بین اعتقاد مذهبی یا سیاسی و اعتقاد به آزادی بیان و تحمل نظر مخالف تعادلی بوجود آمده است آیا ؟ تعدادی از پیغامهای درج شده در سایت تومتعلق به کسانی است که ظاهرا آمادهی نابودی مخالفین خود هستند وتنها شکایتشان این است که چرا صاحب قدرت نیستند . صد در صدیها هنوز دربین ملت ما اکثریت را دارند . تحمل شنیدن صدای مخالف ، اولین نیاز برای هر آرمان انسانی است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر