۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

.
لحظاتی پیش فرمان پایان مبارزات ، فعالیت‌ها و اعتراضات انتخاباتی صادر شد. درنظام حاکم بر کشور ما این فرمان قابل بحث و بررسی نمی‌باشد و تبعیت از آن واجب است . من به سهم خودم از تمامی مردم و خصوصا جوانانی که در سراسرکشوردر این فعالیت‌ها شرکت داشته‌اند درخواست می‌کنم که به این فرمان توجه کنند. خساراتی که در اثر انجام فعالیت‌های نسنجیده و افراطی در طول تاریخ به جنبش‌های مدنی وارد آمده بی‌نهایت زیاد و کمر شکن است. این‌که در آینده چه راه‌کارهایی برای بیان نظریات مخالف و همچنان دگر اندیشان وجود خواهد داشت بحثی‌است که باید متفکران ورهبران فکری جامعه پاسخ گویند اما واقعیت موجود نشان از پایان یک دوره و آغاز دوران جدیدی دارد که ضروریات مخصوص به خود را دارد. حفظ سلامت فکری و روحی و اجتماعی بزرگان، متفکران، هنرمندان، دانشجویان و جوانان در این لحظات اولین ضرورت و الزام است.
.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام و احترام
کاش کسانی چون شما که تفکری پخته تر و سنجیده تر دارند ، در چنین مواقعی به دور از استعارات و کنایات ادبی ، به صورت واضح و شفاف بیان میکردند که " چه باید کرد ؟ " ( البته از نظرگاه خودتان )
تا جایی که من میدانم در متاسفانه مردم در بسیاری از دوره های تاریخی ، جلوتر از روشنفکران جامعه شان حرکت کرده اند که طبیعتا همیشه نتیجه ی مطلوبی نداشته است . و در بسیاری موارد به اصطلاح روشن فکران در شکافی که مردم در دریا ایجاد کرده اند قدم گذاشته و طی مسیر کرده اند.
فرمودید : "حفظ سلامت فکری و روحی و اجتماعی بزرگان، متفکران، هنرمندان، دانشجویان و جوانان در این لحظات اولین ضرورت و الزام است." بر دیده ی منت پذیرفته و کاملا سنجیده و درست . اما سوال من این است : " چگونه؟" نیک میدانم که نیت شما ان است که از اتلاف نیروهایی که در اینده میتوانند بسیار موثر تر باشند جلو گیری کرد . اما هنگامی که گوگرد سر کبیرت اتش گرفت ، چگونه میتوان ان را خاموش کرد . و نیز نیک میدانم که اکنون زمان تغییرات بنیادی نیست . چراکه توده ی مردم به ان بلوغ فکری نرسیده اند که بدانند " چه می خواهند "( شاید بدانند چه نمیخواهند یا حتی بگوییم میدانند چه می خواهند : ازادی. منظورم مسیر رسیدن به ان است .) که این سخنان زمان بیانش اکنون نیست . اکنون به نظر شما چه باید کرد ؟ در خانه نشست و منتظر تکمیل شدن یک دیکتاتوری سیاه شد ؟( نمیگویم احساساتی به خیابان ریخت و بیهوده کشته شد و کتک خورد . نمیگویم خونی ریخته شود که هیچ نهالی را ابیاری نخواهد کرد) بر پشت بام رفت و الله و اکبر گفت ( شغالی گر ماه بلند را دشنام داد/ پیرانشان مگر رهایی از بیماری را تجویزی چنین فرموده بودند... _ البته با معنی ای واژگون در اینجا_)
واقعا از شدت ندانستن نمیتوانم بخوابم .
تصاویر در ذهنم تکرار میشود . تاریخ . سیاهکل . هزار سنگر امل .و اکنون تهرانی که ازش دورم . که هیچگاه این قدر نزدیکش نبودم و هیچگاه این قدر دلم برایش نتپیده بود . . .
نظرتان برایم تفکر برانگیز است .
با احترام و سپاس.
لطفا مرا تصحیح بفرمایید.

ناشناس گفت...

با سلام و احترام
کاش کسانی چون شما که تفکری پخته تر و سنجیده تر دارند ، در چنین مواقعی به دور از استعارات و کنایات ادبی ، به صورت واضح و شفاف بیان میکردند که " چه باید کرد ؟ " ( البته از نظرگاه خودتان )
تا جایی که من میدانم در متاسفانه مردم در بسیاری از دوره های تاریخی ، جلوتر از روشنفکران جامعه شان حرکت کرده اند که طبیعتا همیشه نتیجه ی مطلوبی نداشته است . و در بسیاری موارد به اصطلاح روشن فکران در شکافی که مردم در دریا ایجاد کرده اند قدم گذاشته و طی مسیر کرده اند.
فرمودید : "حفظ سلامت فکری و روحی و اجتماعی بزرگان، متفکران، هنرمندان، دانشجویان و جوانان در این لحظات اولین ضرورت و الزام است." بر دیده ی منت پذیرفته و کاملا سنجیده و درست . اما سوال من این است : " چگونه؟" نیک میدانم که نیت شما ان است که از اتلاف نیروهایی که در اینده میتوانند بسیار موثر تر باشند جلو گیری کرد . اما هنگامی که گوگرد سر کبیرت اتش گرفت ، چگونه میتوان ان را خاموش کرد . و نیز نیک میدانم که اکنون زمان تغییرات بنیادی نیست . چراکه توده ی مردم به ان بلوغ فکری نرسیده اند که بدانند " چه می خواهند "( شاید بدانند چه نمیخواهند یا حتی بگوییم میدانند چه می خواهند : ازادی. منظورم مسیر رسیدن به ان است .) که این سخنان زمان بیانش اکنون نیست . اکنون به نظر شما چه باید کرد ؟ در خانه نشست و منتظر تکمیل شدن یک دیکتاتوری سیاه شد ؟( نمیگویم احساساتی به خیابان ریخت و بیهوده کشته شد و کتک خورد . نمیگویم خونی ریخته شود که هیچ نهالی را ابیاری نخواهد کرد) بر پشت بام رفت و الله و اکبر گفت ( شغالی گر ماه بلند را دشنام داد/ پیرانشان مگر رهایی از بیماری را تجویزی چنین فرموده بودند... _ البته با معنی ای واژگون در اینجا_)
واقعا از شدت ندانستن نمیتوانم بخوابم .
تصاویر در ذهنم تکرار میشود . تاریخ . سیاهکل . هزار سنگر امل .و اکنون تهرانی که ازش دورم . که هیچگاه این قدر نزدیکش نبودم و هیچگاه این قدر دلم برایش نتپیده بود . . .
نظرتان برایم تفکر برانگیز است .
با احترام و سپاس.
لطفا مرا تصحیح بفرمایید.