۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

چراغم را خودم روشن می‌کنم


.

یک وقتی می‌گویند: پسره، یک وقتی می‌شوی: آقاپسر، خیلی زمان نگذشته که خطابت می‌کنند: آقا، بعدش لقب جدیدی داری: حاج آقا، حرف‌های بعدی یکی پس از دیگری نثارت می‌شود: پدر، پدرجان، بابا بزرگ، عمو، خان عمو...! و تو می گویی:

هنوز می‌توانم چراغی را روشن کنم!

مطلبی دارد توکا نیستانی در مورد: پیری
.

۱ نظر:

asoo گفت...

این نوشته و عکس من یاد مادربزرگ پیر یکی از دوستانم میندازه خوب یادمه که تو غسالخونه بالای سرش بودم وقتی اومدن لباسها رو عوض کنن دیدم تمام لباس هاش یه اثری از شخصیت های کارتونی داره که معروف ترینش همین جناب میکی موس بود این خانم 95 ساله شون بود وقتی به رحمت خدا رفت ، بعد مراسم نوه اش کنار دستم وایستاده بود میخندید میگفت طفلک باور نکرده بود پیر شده ،....
و این من یاد خودم میندازه که هر وقت دلم هوس لباس شاد میکنه بدم نمیاد یه تی شرت بچه گانه پیدا کنم که اندازم بشه