.
عدهای فریاد میزدند، عدهای فرار میکردند، هلیکوپتری همه چیز را تحت کنترل داشت، سواران سیاه پوش حمله میکردند. کسانی فیلمبرداری میکردند، کسانی زمین میخوردند، شلیکهای گاز اشک آورزیاد بود. جمعی شعار میدادند، جمعی روحیه میدادند،کسانی دستگیر میکردند، کسانی دستگیر میشدند، چشمها میسوخت، آتشها روشن شد، دستمالهای خیس بهکار میآمد...
اینجا غزه نبود، عراق هم نبود و حتی افغانستان، اینجا ایران بود، تهران بود، دانشگاه تهران، محل تجمعات حزبی وگروهی هم نبود، منافقین و صدام هم نبودند، اینجا قرار بود مقدس باشد، محل برگزاری نماز، نماز جمعه!
.
۱ نظر:
سلام
من الان باید یه عذر خواهی بزرگ بکنم از شماو همه ی دوستایی که سر میزنن . من شعر ها رو مینویسم انا برای ویرایش و تصحیح میذارم تا بعدا اصلاحش کنم یا مثلا اگه نمیشه حذفش کنم . این سری به علت اعصاب خورد و نبودن حس همینجوری از قاطی مطالب چند تا ورداشتم بدون ویرایش که این شد . خلاصه خیلی شرمنده ام . اولی که فاجعه بود . دومی هم جالب نبود . ببخشید .
از توجه شما و تذکرتون متشکرم .
ارسال یک نظر