۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

بیا به تماشای آفتاب بنشینیم

.
تقدیم به : دختران آفتاب
.
پیش از آن‌که اتفاق بیافتد
چهارصندلی‌ی دسته دار
دور میدان قار قار نشاندیم
ما باصدای کوچه تمرین می‌کردیم
و هیچ‌کس به این چهار حنجره‌ی تازه‌کار
شلیک نمی‌کرد
بخت با ما بود
که انتهای خیابان را
از گل‌های شیپوری
پر می‌کردند
تا بهتر شنیده شویم
مردان بازنشسته
کودکان دیروز را صله می‌دادند
و خواب ما تاصبح
سپیده می‌زد
مادران داغدار
انگشتان پیروزی
درهوا می‌رقصاندند
و ما نشان می‌دادیم که می‌توانیم
دستان خود را گره کنیم
سنگ پران‌های حرفه‌ای
با مرکب‌های آهنین
اجتماع دختران بهارپوش را
نظاره می‌کردند
و آفتاب در خیابان‌های شهر
رژه می‌رفت
مانیز آموخته بودیم
که آزادی در اختیاراست
نه در اجبار
آن‌که رایی دیگر در صندوق
به امانت گذاشته بود
بالا بلند آمده بود
تا جوانان تابناک
برای فروغ فرخزاد چراغ هدیه ببرند
مانیز قلم‌هامان را تر می‌کردیم
تا زیر بیانیه‌ی خواب‌های تو
انگشت بزنیم
جای احمد شاملو هم خالی بود
این نیز روزگار غریبی‌ست
شاعر نازنین !!
.
شعر از: حبیب شوکتی
از وبلاگ: رسانه
.

هیچ نظری موجود نیست: