
.
جمعه ها صبح، پارک پردیسان چه صفایی دارد! همه میآیند، زن و شوهرهای جوان، خانوادههای پرجمعیت، ورزشکاران، کسانی که برای تفریح یا برای کمی گپ زدن میآیند، و سگهای کوچولوی خیلی ناز.
ماشینهای کنترلی و بادبادکها و بادبادکهایی که آسمان را هم رنگی میکنند. همه هستند و شادی هست ، در بازی فوتبال و در صدای ضربات راکتهای بدمینتون. شادی را میبینی در راه رفتن بچههایی که تازه راه رفتن را تجربه میکنند، در دیدن پیرمردها و پیر زنانی که شادمانه میدوند و چابک و چالاک انگار که در جادهی زندگی پرواز میکنند. بعضی وقتها حتی ساز و آوازی هم هست. و سرخوشی و سرمستی جوانان بانغمهی تاری ویا آکوردهای ظریف و لطیف گیتارهایی که مرزهای احساس را تجربههایی تازه میکنند.
به لطف مسئولینی که نمیدانم که هستند و کجا هستند سه بوفهای که قبلا چای و خوردنی و خرت و پرت میفروختند چند سالی هست که تعطیل شدهاند. پس اگر به پردیسان آمدی باید یادت باشد که همه چیز همراه خودت بیاوری.
این هفته از تلویزیون هم آمده بودند. یعنی که ماهم هستیم . فکر میکنم تلاش میکردند بگویند در این فضای شاد ،نقشی هم برای اینها وجود دارد. ما که میدانیم اینطور نیست و فکر میکنم خودشان هم این را خوب میدانند.
در پردیسان آدم احساس میکند که زنده است . احساس میکند که شاد است و چون شاد است حتما زنده است. احساس میکند که با تمام اتفاقاتی که پیش آمده بازهم زندگی است که برنده شده و برنده میشود.
.
۲ نظر:
من پردیسان رو خیلی دوست دارم. یه مدت هر روز با عسلی می رفتیم اونجا. بهار که میشه زیاد پردیسانی میشم.
پارک پردیسان خود حاصل زحمات مسئولین است.
ارسال یک نظر