۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

سلامی دوباره

.



عجیب هشتاد وهشتی بود امسال!
سال پیش اواخر دی‌ماه بود که مثل بچه‌های خوب درخانه‌هامان نشسته بودیم و به روش بسیار مترقی خفه خون گرفته بودیم و زندگی‌مان را می‌کردیم و بازیِ ((هرکسی، کارِ خودش، بارِ خودش، آتیش به انبارِ خودش)) رو بازی می‌کردیم ( تذکر پیرمردانه و مهم: آن‌هایی که نمی‌دانند این بازی چیست بروند از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان بپرسند).بله در همان اواخر دی‌ماه که حالا هزاران سال دورتربه‌نظر می‌رسد دریک تحلیل جانانه‌ی ارائه شده در یک جمع دوستانه ابراز فضل کردم که: اگر این ماست دوغ شود، عجب دوغی خواهد شد. و صدالبته خودم هم از غلظت دوغ حاصله هیچ تصور درستی نداشتم.
اما دوغ شد و آمد، آن‌هم چه دوغی!!! در حوزه‌ی خصوصی خانه عوض شد،کارعوض شد،کارعوض شد،کارعوض شد و کار عوض شد. به قول قدیمی‌ها نباید به گیرنده‌ها دست بزنید، اشکال از فرستنده هم نیست واقعا و به همین تعدادِ نوشته شده کارعوض شد! حالا حسابش خیلی ساده است که بعد از این همه تغییر و تبدیل چه به سرِ آدم می‌آید. صبح که از خانه‌ی جدید می‌خواهی به محلِ کارِ جدید بروی اصلا یادت می‌رود که مسیرش کجاست و موقع برگشتن هم همین مشکل البته از آن‌وریش پیدا می‌شود. و کم کم تلفن خانه‌ات را هم قاطی می‌کنی و نیمی از شماره جدید را با نصفی از شماره قدیم می‌گیری. شماره‌های محل‌های کارجدید را که کاملا معلوم است که قبل از این‌که یادبگیری باید فراموششان کنی.
عجیب هشتاد و هشتی بود واقعا! آنقدر نکن و نگو و نبین و نیا ونرو و نشنو و ننویس و نخوان و نساز و نخر و نخوان (تکراری نیست، این یکی منظورم آوازخواندن است) و نپرس و نشکن و نزن و این حرف‌ها زیاد بود که آدم دلش به‌حال هرچی ((نون)) است می‌سوزد و کم کم احساس می‌کند که ((نون)) در زبان فارسی از فرط استعمال دارد به حالت ((اسقاط)) نزدیم می‌شود.
در این سالِ عجیبِ هشتاد و هشت هی قطعی داشتیم، از آب و برق و تلفن گرفته تا موبایل و اینترنت به شکل‌های عام و خاص یعنی یکبار خودشان قطع بودند و بارِ دیگر بعضی از اجزائ‌شان مثلا گاهی موبایل داشتی ولی پیغام نمی‌توانستی بفرستی و گاهی هم برعکس و گاهی هم اینترنت داشتی ولی جی میل نداشتی و خلاصه همه چیز به‌نوعی گاه گاهی بود. کانال‌های مهپاره‌ای هم که گهی پشت به‌زین و گهی زین به پشت هی می‌آمدند و می‌رفتند و تازه هنوز هم کاملا روشن نشده که اصلا آزاد هستند یانه! برای ما که نداریم هیچ فرقی نمی‌کند فقط یک کانال مزو بود که کمی تا قسمتی گوش می‌کردیم و لذتی می‌بردیم که وسط این دعواها آن هم رفت. حالا هم که مملکت درتسخیر خانم ویکتوریا و سایر سریال‌های کلمبیایی و آت و آشغال‌های مشابه درآمده و احتمالا خیلی‌ها خیلی خوشحالند که تقوایی و بیضایی ساکتند و مردم هم سرشان به این چیزهای گوگولی گرم شده.
داشتم از مشکلات اینترنتی می‌گفتم و اگر به این مشکلات جفتک‌های لپ تاپ عزیز هم اضافه شود که انگار مطابق مدِ روز هروقت صلاح بداند به من اجازه استفاده می‌دهد، دیگر همه چیز عالی خواهد بود.
در چنین شرایطی آدم احساس می‌کند که بر روی زمین متعادلی قرار ندارد تا بتواند فکرش را جمع کند و چیزکی هم برای دردِ دل بنویسد و تازه باید خیلی هم مواظب باشد تا (( جیز)) نشود. چه از طرف افراد خانواده و نزدیکان که هر سطر نوشته را خطری تلقی می‌کنند و چه از سوی کسانی که آن‌ها هم هر سطر نوشته را خطر تلقی می‌کنند و هرچه هم بگویی که ای بابا من برای دلِ خودم می‌نویسم ممکن است باورشان نشود.
به هر شکل هشتاد و هشت دارد تمام می‌شوداما فکر نمی‌کنم برود! یعنی باور دارم که نمی‌رود. هشتاد و هشت ثبت شد در دلِ میلیون‌ها انسان در همه جای این دهکده‌ی کوچک، دهکده‌ای که روز به‌روز زیباتر،جوان‌تر و دل‌نشین‌تر می‌شود. هشتاد و هشت ایستاده است نگاهش هم که بکنی به‌سادگی متوجه می‌شوی ببین: 88
انگار دو درخت جاودانی در کنارهم ایستاده‌اند.
و در آخر از دوستانِ ندیده‌ام که در قلبم جای دارند سپاسگزارم که سراغی از من گرفتند و نشانه‌های از محبتشان را برایم فرستادند. و این قول که تلاش کنم کم‌تر دوری کنم و بیشتر از پیش درکنارشان باشم.
.


۱ نظر:

. . . ( سه نقطه ) گفت...

انقدر از به نوشته جدیدتان ذوق زده شدم که نمیخوان در موردش چیزی بگم . فقط دوست دارم بگم : ممنونم که وبلاگتان را به روز کردید . واقعا ممنونم . فقط یه چیز رو فهمیدم و اون این که میتونم هر روز به یه وبلاگ سربزنم تا اینکه یه روزی ببینم به روز شده . حتی اگر چند هفته طول بکشه . البته وبلاگی که برایم مهم باشد .
پیشاپیش سال جدید رو تبریک میگم .
با بهترین ارزو ها .