۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

اين‌بار: پناهي.

.
هنوز هم ((دايره)) اش را بيشتر از بقيه‌ي كارهايش دوست دارم. اين شايد سليقه‌ي شخصي و شايدهم كج سليقگي من باشد. اما با ((دايره)) كلي ارتباط ذهني برقرار كرده بودم كه بعد از گذشت چندين سال هنوز هم براي من دوست داشتني است.
مي‌شود در مورد اين فيلم و بقيه‌ي ساخته‌هايش خيلي صحبت كرد و نقد نوشت،  اما... اما اگر قرار باشد ديگر نسازد، ننويسد و نگويد...!
وقتي به اين نساختن‌ها فكر مي‌كنم دلم مي‌گيرد. كاش خبر نادرست باشد، كاش تكذيب شود. من يكي كه خيلي دلتنگش مي‌شوم. پناهي را مي‌گويم، جعفر پناهي.
.

۳ نظر:

پیر فرزانه گفت...

من از آن بیست سال ننوشتن و نساختن و نرفتن و نیامدن و ..... بیشتر خنده ام می گیرد تا افسوس . واقعا ،چه فکر کرده اند اینها؟ هیچ کتاب تاریخی را ورق زده اند در عمرشان ؟

شاپرک گفت...

همیشه سعی کرده ام دوره آخر زمان را تکذیب کنم اما این روزها نمی توانم. حالم بده. واقعا آخر زمان شده. تا وقتی ما سکوت کنیم همین است که هست.

دمادم دیگر گفت...

چطور می شود پناهی نگوید و ننویسد. او را مجبور به نساختنش کرده اند کار یکه سی سال پیش با بیضایی کردند و مگر اندیشه در بیضایی ایستاد؟