در یکی دوماه گذشته خیلی ها را دراجتماع و در وب دیدهام که نارحت، ناراضی، پراز غصه، نا امید و.... هستند. احساس پوچی و تنهایی شکست خوردگی و هزاراحساس مشابه میکنند و خلاصه خودشان، گذشتهشان و آیندهشان را پوچ و خالی و سیاه میبینند.
متاسفانه قادر به تحلیل و توضیح روانشناسانه و جامعه شناسانه مطلب نیستم بجز اینکه با زبان الکن خودم برایشان بگویم که " اگر سردتان است مشکل از شما نیست، که بدانید همه سردشان شده چون ((زمستان است و دیگر هیچ)). "
یکی از دوستان اینترتی مطلبی داشت که برایم این تصور را ایجاد کرد که ناراحت و غمگین است. برایش یادداشت کوچکی گذاشتم که مناسب دیدم اینجا هم بنویسم و شاید بهدرد کس ویا کسانی هم بخورد.
کاش دوستان آگاه همت کنند و به شکل علمی این مطالب را بشکافند و توضیح دهند. به هرحال یاداشت من برای آن دوست و سایر دوستان این بود:
اینجور دلزدگی ها(دلمردگیها؟؟؟) را من شاید تابحال پنج شش بار در سطح اجتماع تجربه کردهام. نهاینکه حال و اوضاع خودم خوب باشد، اما آموختهام که اینها دردهای فردی نیستند و واکنش اجتماع هستند در برابر مشکلات و مصائب. مثل بدن که در وفت بیماری تب میکند.
پس من: وحشت نمیکنم- غصه نمیخورم- غر نمیزنم- دائم به خودم علت دلمردگیم را یادآوری میکنم- یک عالمه فیلم مزخرف و بیسروته میبینم و کیف میکنم - به جاهای شلوغ مثل بازار میروم و بادیدن مردم سرگرم میشوم.
خلاصه آنقدر خودم را سرگرم میکنم تا دوره بحران بگذرد.
امتحان کنید ضرر نمیبینید.
متاسفانه قادر به تحلیل و توضیح روانشناسانه و جامعه شناسانه مطلب نیستم بجز اینکه با زبان الکن خودم برایشان بگویم که " اگر سردتان است مشکل از شما نیست، که بدانید همه سردشان شده چون ((زمستان است و دیگر هیچ)). "
یکی از دوستان اینترتی مطلبی داشت که برایم این تصور را ایجاد کرد که ناراحت و غمگین است. برایش یادداشت کوچکی گذاشتم که مناسب دیدم اینجا هم بنویسم و شاید بهدرد کس ویا کسانی هم بخورد.
کاش دوستان آگاه همت کنند و به شکل علمی این مطالب را بشکافند و توضیح دهند. به هرحال یاداشت من برای آن دوست و سایر دوستان این بود:
اینجور دلزدگی ها(دلمردگیها؟؟؟) را من شاید تابحال پنج شش بار در سطح اجتماع تجربه کردهام. نهاینکه حال و اوضاع خودم خوب باشد، اما آموختهام که اینها دردهای فردی نیستند و واکنش اجتماع هستند در برابر مشکلات و مصائب. مثل بدن که در وفت بیماری تب میکند.
پس من: وحشت نمیکنم- غصه نمیخورم- غر نمیزنم- دائم به خودم علت دلمردگیم را یادآوری میکنم- یک عالمه فیلم مزخرف و بیسروته میبینم و کیف میکنم - به جاهای شلوغ مثل بازار میروم و بادیدن مردم سرگرم میشوم.
خلاصه آنقدر خودم را سرگرم میکنم تا دوره بحران بگذرد.
امتحان کنید ضرر نمیبینید.
۱ نظر:
گاهی دلمردگی های شخصی با دلمردگی های اجتماعی تلفیق میشود. اصلا چرا اینقدر قلنبه سلنبه بگویم. گاهی ادم از درون دارد می پوکد اما یک مشکل جمعی که گریبانگیر همه شده او را هم شامل میشود و ضریب این اندوه خیلی بالا میرود. این همان وقتهایی ست که مثلا اگر عاشق طبیعت هم باشی حوصله نداری دو قدم آنطرفتر بروی تا دو تا درخت ببینی این وقتهاست که دیدن یک دوست با روحیه و انرژی کاملا آدم را از فضای بسته ی منزوی اش دور میکند.
ارسال یک نظر