تلاش کردم (( فیس بوک)) ی بشوم. اولش خیلی خوب بود و کیف داشت، ارتباط تقریبا زنده و دائمی، آشنایی با افراد جدید، دوباره یافتن دوستان و آشنایان قدیمی.....
اما نشد آنچه می خواستم بشود. این ارتباطات دائمی مشکلات خودش را هم بهدنبال داشت. هرچیزی را همه میخوانند و توهم مجبوری هرچیزی را بخوانی. احساس (( فست فود)) بد جوری آزارم داد.
تولد اولی را تبریک میگویی، سالگرد فوت پدر دومیاست و ضرورت انجام وظیفه. عکسهای سومی را در جزایر قناری اگر لایک نزنی ممکن است دلخور بشود! متولد شدن بچه این یکی و نوه آن یکی و گزارشهای مفصل از شاهکارهای نوزاد جدیدی که بعد از مدتی هم به لطف سرعت خوب و تکنولوژی جدید آنطرفیها مبدل میشوند به فیلمهایی از ونگ و وونگ بچههایی که تقریبا اطمینان داری نه هیچگاه آنها را خواهی دید و نهاینکه در زندگی آیندهشان اصلا شناختی از تو خواهند داشت.
از همه بدتر عکسهای یک نفره از ((اونورآب)) یکی با ژست از چپ و دمی از راست. یکی در زیر گلدان و بعدی بغل شومینه. همه هم با لبخندهای آنچنانی که یعنی دارند بهتو میگویند که چقدر خوشبختند و احتمالا تو باید بمیری از حسودی. انگار نه انگار که از وضع و اوضاع زندگیشان و از بدبختیها و گرفتاریهاشان خبر داری.
کسانی که با مهربانی برایت مینویسند که دوستت دارند و تو پاسخ میدهی که من هم دوستتان دارم و بعد از چند وقت پیغامی برایت میآید که نشان میدهد که خیلی دوستت دارند و تو بر میداری و خیلی شاعرانه مینویسی که من هم خیلی... و ناگهان احساس میکنی در حال خفه شده هستی زیر آوار اینهمه مهربانی.
میگفتند که با فعالیتهای فیس بوک دنیای وبلاگ بهانتها رسیده است. اما من فکر میکنم که هنوز میتوانم دوستان را و علایقم را در همین جاها ببینم و از نوشتههای واقعی تر و عمیق تر بهره ببرم.
اینجا کسی را به کاری مجبور نمیکنند و این خودش غنیمت است.
امیدوارم بتوانم گاهی سری بزنم و چیزی بنویسم و از دوستان هم درخواست دارم که با ارتباط خوب کمک کنند تا بتوانم این چراغ را دوباره روشن کنم.
اما نشد آنچه می خواستم بشود. این ارتباطات دائمی مشکلات خودش را هم بهدنبال داشت. هرچیزی را همه میخوانند و توهم مجبوری هرچیزی را بخوانی. احساس (( فست فود)) بد جوری آزارم داد.
تولد اولی را تبریک میگویی، سالگرد فوت پدر دومیاست و ضرورت انجام وظیفه. عکسهای سومی را در جزایر قناری اگر لایک نزنی ممکن است دلخور بشود! متولد شدن بچه این یکی و نوه آن یکی و گزارشهای مفصل از شاهکارهای نوزاد جدیدی که بعد از مدتی هم به لطف سرعت خوب و تکنولوژی جدید آنطرفیها مبدل میشوند به فیلمهایی از ونگ و وونگ بچههایی که تقریبا اطمینان داری نه هیچگاه آنها را خواهی دید و نهاینکه در زندگی آیندهشان اصلا شناختی از تو خواهند داشت.
از همه بدتر عکسهای یک نفره از ((اونورآب)) یکی با ژست از چپ و دمی از راست. یکی در زیر گلدان و بعدی بغل شومینه. همه هم با لبخندهای آنچنانی که یعنی دارند بهتو میگویند که چقدر خوشبختند و احتمالا تو باید بمیری از حسودی. انگار نه انگار که از وضع و اوضاع زندگیشان و از بدبختیها و گرفتاریهاشان خبر داری.
کسانی که با مهربانی برایت مینویسند که دوستت دارند و تو پاسخ میدهی که من هم دوستتان دارم و بعد از چند وقت پیغامی برایت میآید که نشان میدهد که خیلی دوستت دارند و تو بر میداری و خیلی شاعرانه مینویسی که من هم خیلی... و ناگهان احساس میکنی در حال خفه شده هستی زیر آوار اینهمه مهربانی.
میگفتند که با فعالیتهای فیس بوک دنیای وبلاگ بهانتها رسیده است. اما من فکر میکنم که هنوز میتوانم دوستان را و علایقم را در همین جاها ببینم و از نوشتههای واقعی تر و عمیق تر بهره ببرم.
اینجا کسی را به کاری مجبور نمیکنند و این خودش غنیمت است.
امیدوارم بتوانم گاهی سری بزنم و چیزی بنویسم و از دوستان هم درخواست دارم که با ارتباط خوب کمک کنند تا بتوانم این چراغ را دوباره روشن کنم.
۱ نظر:
ﺳﻼﻡ
ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ. ﻓﻴس ﺑﻮﻙ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﭘﺮﺷﺘﺎﺏ اﻧﺒﺎﺷﺘﻪ اﺯ ﺳﻮﺗﻔﺎﻫﻢ ﻫﺎﺳﺖ. ﺑﺮاﻱ ﻣﺎ اﻳﻦ ﻭﺭ ﺁﺑﻲ ﻫﺎ ﺑﺪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺣﺘﻲ ﮔﺎﻫﻲ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻢ اﺯﺵ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﻭﻟﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻭﺳﻴﻠﻪ اﻱ ﺳﺖ ﺑﺮاﻱ ﭘﺮ ﻛﺮﺩﻥ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﻃﻮﺭﻳﻜﻪ ﻣﻦ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻲ ﻳﺎﻡ اﻳﺮاﻥ ﻧﻴﺎﺯ ﭼﻨﺪاﻧﻲ ﺑﻪ ﻓﻴﺲ ﺑﻮﻙ ﺣﺲ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻢ. اﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﺩاﺭﻩو ﺑﺎ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﻫﺎ و ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻱ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﻴﺸﻴﻢ ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﻛﻞ ﻭﺳﻴﻠﻪ اﻋﺘﻴﺎﺩﺁﻭﺭ و ﭘﺮ ﺩﺭﺩﺳﺮﻱ ﻫﺴﺖ. ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﻴﺸﻪ ﻣﺜﻞ ﻓﻠﺶ ﻛﺎﺭﺕ ﻛﻪ اﻃﻼﻋﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﻴﺪﻩ ﻛﻪ اﺻﻼ ﻋﻤﻖ ﻧﺪاﺭﻩ. ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻛﻪ ﺣﻴﻒ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﻓﻴس ﺑﻮﻙ ﻧﻤﻲ ﻳﺎﻳﻦ ﻭﻟﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻗﺮاﺭ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻴﻢ.
ﺑﻲ ﺻﺒﺮاﻧﻪ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺪﻥ ﻗﻠﻢ اﻧﺪاﺯ ﻋﺰﻳﺰ ﻫﺴﺘﻢ.
ﺧﻮﺵ و ﺧﺮﻡ ﺑﺎﺷﻴﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ و ﺑﺎﺯﻡ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﺑﻲ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩﻡ اﻳﻦ ﺳﻔﺮ
ارسال یک نظر