۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

اون شب که بارون اومد...

.
روایت است که شبی بوعلی سینا (که به تازگی کم کم دارد عرب می‌شود) وابوریحان بیرونی در خانه‌ی آسیابانی اقامت می‌کنند، آسیابان پیش بینی می‌کند که امشب باران می‌آید و در مقابل مخالفت علمی بزگترین دانشمندان عصرفقط پاسخ می‌دهد که من می‌دانم که امشب باران می‌آید. بقیه‌ی داستان را همه می‌دانند : آن‌شب باران آمد !
حالا حکایت بقال محله‌ی ماست که از سال‌ها پیش می‌گفت : این ورزش بیمار است. البته نه با این ادبیات (به علت ضرورت رعایت ادب در محیط محترم وب بناچار سانسور می‌شود) می‌گفت نتایج بازی‌ها در جاهای دیگری تعیین می‌شود، می‌گفت : تیم‌ها وجود دارند اما نه در داخل زمین که در اتاق‌های دربسته. می‌گفت : آقایانی که مسئولیت می‌گیرندحتی گاهی بلد نیستندنام ورزش تحت اختیارشان راه هم درست بنویسند. می‌گفت : انتخابات در فدراسیون‌ها و انتصابات بعدی بیشتر شبیه شوخی‌است. می‌گفت : این که رئیس خندان فوتبال چیزی از این ورزش نمی‌داند و خودش هم گاه گاه می‌گوید که اختیاری نداردهم شوخی است. می‌گفت : ورود لمپنیسم مورد علاقه‌ی آقایان به ورزش علامت خوبی نیست. می‌گفت و خیلی چیزهای دیگرهم می‌گفت و در مقابل استدلال‌های ما که آقایان متخصص هستند و دلسوزند و این‌که این مربیان و بازیکنان آدم‌های متعهدی هستند وبقیه‌ی دلایل فقط پاسخ می‌دادکه : بزودی باران می‌آید .

حالا نمی‌دانم که باید به او چه بگویم وقتی رئیس کمیته‌ی انضباطی هم شوری آش را فهمیده و درک کرده که این‌بار دیگر قضیه‌ی رابطه‌ی گالیله وزرینچه کارساز نیست و کمی هم باید جدی‌تر فکرکرد.حالا کم کم همه دارند باران را احساس می‌کنند.
رئیس کمیته‌‌ی انضباتی درخواست کرده :

هیچ نظری موجود نیست: