۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

نگهبانی که رفت

.
چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشته بود که حکایتی شایع شد . هیچ وقت نفهمیدم واقعی بود یا جنبه‌ی سمبلیک داشت . بر مبنای این حکایت یک استاد دانشگاه که در گمرک فرودگاه با بازرسی بیش از حدی در اثاثیه‌اش مواجه شده بود با اشاره به مغزش به مامور بازرسی می‌گوید : سرمایه‌ی مملکت در آن چمدان‌ها نیست که در حال خروج است ، سرمایه‌ای که قدرش را نمی‌دانی اینجاست !
چند پست پایین‌تر مطلبی داشتم بنام خط قرمز تاکارخانه‌ی ایران خودرو ، حکایت نویسنده‌ای بود که در کتابش اتوموبیلی را آتش زده بود که ساخت آن کارخانه بود و اشاره کرده بودم که او را به دادگاه احضار کرده بودند . نمی‌دانم نتیجه چه بوده اما ساعاتی پیش وبلاگش را( ناتور= نگهبان ) ظاهرا برای آخرین بار به روز کرده و چنین نوشته :

حالا دیگر خوب می‌دانم که باید رفت ، اینجا جای احمق‌هایی مثل من نیست ، من لیاقت زندگی در این کشور را ندارم ، این‌جا باید بماند برای آدم‌هایی که قدر کشورشان را می‌دانند و به آن ضربه نمی‌زنند ، بماند برای آن‌ها که دنبال تخریب نیستند ، بماند برای آن‌ها که آب به آسیاب دشمن نمی‌ریزند . ناتور هم دیگر به روز نمی‌شود .
.

من از طریق گوگل ریدر این مطلب را دیدم و وقتی رفتم وبلاگش را ببینم ، بسته بود .
فقط همین !
.

هیچ نظری موجود نیست: