.
اصولا ((هنر)) چیست ؟ جستجو در متون مختلف چیزی به دستمان نمیدهد. در طول تاریخ هنرمندان و هنر دوستان آنقدر با این موضوع به ظاهر ساده ور رفتهاند که آدم سادهای مثل من کاملا لنگ میماند . وقتی بپرسیم ((شعر)) چیست؟ اوضاع از این هم خرابتر میشود . دریای از تعاریف وجود دارد که آخرش هم جویندهی ساده راه به جایی نمیبرد. سرآخر، من خوانندهی ساده به این نتیجه میرسم که مطالب در حدی از پیچیدگی قرار دارد که اصلا نباید ورودی به این عرصه داشته باشم. معنی ساهی این حرف این است که نقاشان، شاعران، داستان و رمان نویسان، فیلم سازان، موسیقی دانان و بطورکلی تمامی هنرمندان آثاری را خلق میکنند برای استفادهی خودشان و چهارتا آدم مثل خودشان. قضیه وقتی بدتر میشود که در گیر بشوی با روشنفکران واندیشمندانی که مصرف کنندگان اصلی این آثار هنری هستند. در برخورد با هر اثر مهمی چنان سرتکان میدهند و جملات فیلسوفانه بیان میکنند که اصلا جرات نمی کنی بپرسی که : ((ببخشید ولی من چیزی نفهمیدم !)). برای اینکه متهم به بیسوادی و بیفرهنگی نشوی مراجعه میکنی به نقدها و تفسیرهای مختلف که بلکه چیزی یاد بگیری، و صدافسوس که تکرار همان جملات و کلمات کلی را پیدا میکنی! در جناح مقابل این بزرگان، هستند کسانی که آب به همین آسیاب نادانی میریزند. اینها که همیشه سود و منفعتشانرا در نادانی من وما جستجو میکنند و تمامی تلاششان در راه گسترش هرچه بیشتر شکاف بین اندیشمندان و تودهی مردم است، بطور دائم و با استفاده از تمامی ابزارها تبلیغ میکنند که اصولا چیزی برای فهمیدن وجود ندارد و تعریف هنراین است که کسانی که خیلی هم شکم سیر هستند چیزهایی را خلق میکنند برای خودشان و پسرخالهی گرامیشان .و این وسط من میمانم و یک دنیا سوال، واقعا حافظ به من مربوط نیست؟ موسیقی بتهوون فقط برای ازما بهتران است؟ سهراب شهید ثالث برای دل خودش فیلم بی معنی ساخته بود؟ این شاملویی که همه به به و چه چهش میگویند آمده و یک سری کلمات را سرهم کرده برای دلمشغولی زنش؟ اگر این گونه نیست پس چرا من چیزی نمیفهمم؟ این تابلو لبخندژوکوند چرا جذاب است؟ چرامعروف است؟ هر عکاس و نقاش تازه کاری هم میتواند صدها مثل اورا خلق کند. پس موضوع چیست؟
البته اوضاع کاملا بد نیست و هستند کسانی که تلاش میکنند چیزهایی را به زبان ساده تر برایمان تعریف و تفسیر کنند و تا حدامکان با این رودخانهی پرخروش هنر آشنایمان کنند. یک مورد از این نوع کوششهای انجام گرفته را در اینجا منتشر میکنم شاید راهی باشد برای ورود به دنیای شعر برای آنانی که مثل من در درک این عرصهی جادویی ضعیف هستند و شاید تلنگری باشد برای کسانی که توانایی انجام چنین کارهایی را دارند .و درخواست اینکه اگر چنین کارهایی را میشناسید خواهش میکنم معرفی کنید.
.
شعري از سيد علي صالحي
.
باد از احتياط پاورچين پرده ها،
لبريز بازي وزيدن بود.
پرنده آمد؛
كمي رو به پيراهن چهل دانه ي انار خسته نشست.
تشنه بود؛
خواب انار ديده بود؛
چيزي نگفت.
آن سوتر ، پشت پنجره ،
سايه سار قفس ها ، پيدا بود.
پرنده هيچ نپرسيد،
اين منقل روشن و
اين سيخ برهنه براي چيست؟
تنها لبه ي تيز چاقوي كهنه اي،
كنار پاشويه،
داشت سر به سر ماه سر بريده مي گذاشت.
لبريز بازي وزيدن بود.
پرنده آمد؛
كمي رو به پيراهن چهل دانه ي انار خسته نشست.
تشنه بود؛
خواب انار ديده بود؛
چيزي نگفت.
آن سوتر ، پشت پنجره ،
سايه سار قفس ها ، پيدا بود.
پرنده هيچ نپرسيد،
اين منقل روشن و
اين سيخ برهنه براي چيست؟
تنها لبه ي تيز چاقوي كهنه اي،
كنار پاشويه،
داشت سر به سر ماه سر بريده مي گذاشت.
.
نقد و تفسير: اصلان قزللواز وبلاگ نقد و تفسیرشعر
نقد و تفسير: اصلان قزللواز وبلاگ نقد و تفسیرشعر
.
شعر ، يك داستان نيست . يك قضيه ي رياضي هم نيست. بلكه يك شعر است كه هر كس مي تواند از زاويه اي به آن بنگرد. شعر مي تواند يك قصه باشد ؛ اما نه يك قصه ي كامل ، بلكه بخش برجسته و حساس آن . مخاطب مي تواند پيش و پس يا جوانب آن را با توجه به بخش معلوم ببيند و كشف كند و از اين كه در كمال داستان هميار نويسنده يا شاعر بوده است ، به خود ببالد و از آن لذت ببرد.
يك قضيه ي رياضي هم نيست كه فقط يك راه حل يا يك پاسخ داشته باشد. بلكه راه حل هاي متعدد و پاسخ هاي گوناگون دارد. نا گفته پيداست كه هر مخاطب ، هر چه را كه بخواهد نمي تواند از آن بيابد . اما پاسخ هاي درست با توجه به متن و مصراع ها و تركيب ها و جمله ها بسيار است.
يك مثال ساده: اگر شما بر روي يك خط ، يك زاويه ي 60 درجه رسم كنيد و به شخص ديگري نشان بدهيد و از او بخواهيد زاويه ي اين تصوير را به شما نشان دهد، و او بگويد ، دو زاويه در آن است ، تعجب مي كنيد؟ فرياد مي زنيد ؟ خشمگين مي شويد؟ و سپس مي گوييد:" نشانم بده." او يك زاويه ي 60 درجه و يك زاويه ي 120 درجه به تو نشان مي دهد . اگر منصف باشيد ، آرام مي گيريد و مي پذيريد. او زاويه ي ديگري را كنار زاويه ي شما ديده و نشان داده است . اما شما كه زاويه را رسم كرديد ، فقط همان يكي را در نظر داشتيد.
حال همان زاويه را به شخص ديگري نشان مي دهيد تا آسوده شويد كه بيش از دو زاويه در آن نيست. از جا مي پريد و فرياد مي كشيد ، وقتي او مي گويد سه زاويه است : من يك زاويه رسم كرده بودم ، شد دو تا . ديگر سه تا را نمي پذيرم ، مگر نشانم دهيد. و او به آرامي مي گويد : دو زاويه درست است اما زاويه سومي هم ديده مي شود . پايين خط را نگاه كن . يك زاويه ي 180 درجه هم اين جاست !
اين همان شعر است كه هر مخاطبي بخشي از آن را مي بيند و با توجه به داده ها ، مچهول ها ي مفهومي يا تصويري را كشف مي كند و از كشف خود لذت مي برد.
شعر ، يك داستان نيست . يك قضيه ي رياضي هم نيست. بلكه يك شعر است كه هر كس مي تواند از زاويه اي به آن بنگرد. شعر مي تواند يك قصه باشد ؛ اما نه يك قصه ي كامل ، بلكه بخش برجسته و حساس آن . مخاطب مي تواند پيش و پس يا جوانب آن را با توجه به بخش معلوم ببيند و كشف كند و از اين كه در كمال داستان هميار نويسنده يا شاعر بوده است ، به خود ببالد و از آن لذت ببرد.
يك قضيه ي رياضي هم نيست كه فقط يك راه حل يا يك پاسخ داشته باشد. بلكه راه حل هاي متعدد و پاسخ هاي گوناگون دارد. نا گفته پيداست كه هر مخاطب ، هر چه را كه بخواهد نمي تواند از آن بيابد . اما پاسخ هاي درست با توجه به متن و مصراع ها و تركيب ها و جمله ها بسيار است.
يك مثال ساده: اگر شما بر روي يك خط ، يك زاويه ي 60 درجه رسم كنيد و به شخص ديگري نشان بدهيد و از او بخواهيد زاويه ي اين تصوير را به شما نشان دهد، و او بگويد ، دو زاويه در آن است ، تعجب مي كنيد؟ فرياد مي زنيد ؟ خشمگين مي شويد؟ و سپس مي گوييد:" نشانم بده." او يك زاويه ي 60 درجه و يك زاويه ي 120 درجه به تو نشان مي دهد . اگر منصف باشيد ، آرام مي گيريد و مي پذيريد. او زاويه ي ديگري را كنار زاويه ي شما ديده و نشان داده است . اما شما كه زاويه را رسم كرديد ، فقط همان يكي را در نظر داشتيد.
حال همان زاويه را به شخص ديگري نشان مي دهيد تا آسوده شويد كه بيش از دو زاويه در آن نيست. از جا مي پريد و فرياد مي كشيد ، وقتي او مي گويد سه زاويه است : من يك زاويه رسم كرده بودم ، شد دو تا . ديگر سه تا را نمي پذيرم ، مگر نشانم دهيد. و او به آرامي مي گويد : دو زاويه درست است اما زاويه سومي هم ديده مي شود . پايين خط را نگاه كن . يك زاويه ي 180 درجه هم اين جاست !
اين همان شعر است كه هر مخاطبي بخشي از آن را مي بيند و با توجه به داده ها ، مچهول ها ي مفهومي يا تصويري را كشف مي كند و از كشف خود لذت مي برد.
.
حال شعر صالحي:
حال شعر صالحي:
.
وقتي كه باد بتواند با پرده بازي كند و حركتش دهد ، بي گمان باز است. پرنده ي در حال پرواز و تشنه ، وقتي آن را مي بيند ، به آن جا وارد مي شود و خوابش نيز تعبير مي شود: انار سينه دريده ي دانه پيدا!
چرا پرنده چيزي نمي گويد ؟ نگفتن نشان ندانستن است يا "سكوت سرشار از ناگفته هاست؟" اين درون مكان .
به پشت پنجره هم نگاه كن. "سايه سار قفس ها پيداست." نكند اسارت در انتظار پرنده باشد. شايد اين ، اولين احساس اوست.
حال نگاهي به اطراف مي كند: سيخ برهنه و منقل روشن و چاقوي كهنه ي تيز ! آه ! اين بار بدتر شد . مرگ و بدتر از آن ، كباب شدن در در انتظار اوست . چه سرنوشت شومي! پرنده از كجا فهميد چاقو تيز است ؟ از آن جايي كه عكس نيمه ي ماه (سربريده) در آن افتاده است. همه چيز عليه اوست. يا به درون قفس هاي آن سوي پنجره خواهد افتاد يا كشته خواهد شد و كباب! و وقتي "پرنده هيچ نمي پرسد " يعني بي خيال است ؟ يا خود را به دست سرنوشت سپرده است ؟ راه نجاتي نيست؟ " باد از احتياط پاورچين پرده ها/ لبريز بازي وزيدن بود. " هنوز پنجره باز است . پس راه نجاتي هست .
زبان شعر ساده است. واژه هاي به كار رفته، ساده تر. حتا معمولي " منقل، سيخ ، چاقو و ... اما آن چه توانسته است اين نوشته را شعر كند، هنجار گريزي هاي زباني ، واج آرايي هاي بي تكلف، انسان پنداري هاي زيبا و مهم تر از آن ابهام هاي شاعرانه در معنا و تعيين سرنوشت پرنده و واگذاري آن به فكر و توجه و ديد مخاطب است.
به دو مصراع اول بنگريد: باد از احتياط پاورچين پرده ها / لبريز بازي وزيدن بود." پرده ها ، پاورچين و با احتياط حركت مي كنند و با د هم با پرده ها در حال بازي است. انسان پنداري پرده و باد را ببينيد . نغمه حروف را در همين ابتدا بشنويد : تكرار واج "ز" صداي باد را در گوش شما طنين انداز مي كند.
به انار نگاه كنيد . پيراهن سرخ چهل دانه به تن دارد و خسته است . پرنده خواب مي بيند . همه چيز انساني است . و اصلا شعر ، زندگي است . يكسره خود زندگي.
در اين شعر يك پيام يا مفهوم يا يك هدف از پيش تعيين شده ، وجود ندارد كه آش كشك خاله باشد ؛ بخوري به پايت و نخوري هم به پايت باشد! مخاطب در اين شعر فعال است . وظيفه ي مشاركت در ساخت تصاوير و مفهوم را دارد. محترم است .
وقتي كه باد بتواند با پرده بازي كند و حركتش دهد ، بي گمان باز است. پرنده ي در حال پرواز و تشنه ، وقتي آن را مي بيند ، به آن جا وارد مي شود و خوابش نيز تعبير مي شود: انار سينه دريده ي دانه پيدا!
چرا پرنده چيزي نمي گويد ؟ نگفتن نشان ندانستن است يا "سكوت سرشار از ناگفته هاست؟" اين درون مكان .
به پشت پنجره هم نگاه كن. "سايه سار قفس ها پيداست." نكند اسارت در انتظار پرنده باشد. شايد اين ، اولين احساس اوست.
حال نگاهي به اطراف مي كند: سيخ برهنه و منقل روشن و چاقوي كهنه ي تيز ! آه ! اين بار بدتر شد . مرگ و بدتر از آن ، كباب شدن در در انتظار اوست . چه سرنوشت شومي! پرنده از كجا فهميد چاقو تيز است ؟ از آن جايي كه عكس نيمه ي ماه (سربريده) در آن افتاده است. همه چيز عليه اوست. يا به درون قفس هاي آن سوي پنجره خواهد افتاد يا كشته خواهد شد و كباب! و وقتي "پرنده هيچ نمي پرسد " يعني بي خيال است ؟ يا خود را به دست سرنوشت سپرده است ؟ راه نجاتي نيست؟ " باد از احتياط پاورچين پرده ها/ لبريز بازي وزيدن بود. " هنوز پنجره باز است . پس راه نجاتي هست .
زبان شعر ساده است. واژه هاي به كار رفته، ساده تر. حتا معمولي " منقل، سيخ ، چاقو و ... اما آن چه توانسته است اين نوشته را شعر كند، هنجار گريزي هاي زباني ، واج آرايي هاي بي تكلف، انسان پنداري هاي زيبا و مهم تر از آن ابهام هاي شاعرانه در معنا و تعيين سرنوشت پرنده و واگذاري آن به فكر و توجه و ديد مخاطب است.
به دو مصراع اول بنگريد: باد از احتياط پاورچين پرده ها / لبريز بازي وزيدن بود." پرده ها ، پاورچين و با احتياط حركت مي كنند و با د هم با پرده ها در حال بازي است. انسان پنداري پرده و باد را ببينيد . نغمه حروف را در همين ابتدا بشنويد : تكرار واج "ز" صداي باد را در گوش شما طنين انداز مي كند.
به انار نگاه كنيد . پيراهن سرخ چهل دانه به تن دارد و خسته است . پرنده خواب مي بيند . همه چيز انساني است . و اصلا شعر ، زندگي است . يكسره خود زندگي.
در اين شعر يك پيام يا مفهوم يا يك هدف از پيش تعيين شده ، وجود ندارد كه آش كشك خاله باشد ؛ بخوري به پايت و نخوري هم به پايت باشد! مخاطب در اين شعر فعال است . وظيفه ي مشاركت در ساخت تصاوير و مفهوم را دارد. محترم است .
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر