.
نمیتوانم عشق را به قرنی دیگر موکول کنم
من نمیتوانم
حتی اگر فریاد در گلو خفهام کند
حتی اگر نفرت بترکد بشکند مشتعل شود
زیر کوههای خاکستری
کوهستانهای خاکستری
نمیتوانم این در آغوش گرفتن را به تعویق بیندازم
که دو روی یک سکهاند
عشق و نفرت
هیچ چیز را نمیتوانم به تعویق بیندازم
حتی اگر شب وزن قرنها را بر شانههایم بیندازد
حتی اگر سایه روشن پگاه دیر برسد
نمیتوانم زندگیام را به قرنی دیگر موکول کنم
عشقم را
و فریاد آزادیام را نیز
نه من نمیتوانم قلب را به تعویق بیندازم.
.
آنتونیو راموسروسا
ترجمه از: نفیسه نوابپور
برداشت از: آنتولوژی شعر
۲ نظر:
بسیار زیبا بود ممنون.
عشق مرا بیشتر با نمیتوان هایم آشنا کرد
پس چه کسی بود که گفت عشق را در پستو خانه نهان باید کرد.
ارسال یک نظر