۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

طرحی از یک شعر از هزاران سال پیش یا هزاران سال بعد.

.
گفت: حرکت نکن!
ایستاد.
گفت: بنشین!
نشست.
گفت: نگو!
سکوت کرد.
گفت: نبین!
چشمانش رابست.
گفت: نشنو!
گوشهایش را گرفت.
گفت: باورم کن!
صدای قهقهه‌اش کهکشان‌‌ها را درنوردید...
.

۲ نظر:

حامد حسینی گفت...

درود بر شما
یه سوال داشتم
این شعر گمان مبر که به پایان رسید کار مغان از کی هست و ادامه ش رو اگه میشه بنویسید

سارا (سیاه مشق) گفت...

گفت باورم کن
صدای گریه اش در موج فرمان های پی در پی گم شد