۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

بهشت از راه (( زاهدان ))

.
باهمسرتان به پارک رفته‌اید، کودکتان در بین شما دونفر راه می‌رود، هر دستش در دست یکی از شماست، همسرتان چیزی می‌گوید، شما می‌خندید. کمی فکر می‌کنید، به این که خوشبخت هستید. دلیل خوشبختیتان این‌است که توقع زیادی از زندگی ندارید، همین که همسری دارید و فرزندی و سقفی بالای سرتان است و این موقعیت را دارید که بتوانید گاهی لبخند بزنید و از رشد فرزندتان لذت ببیرد برایتان کافی‌است.
ناگهان کسی در مقابل شما ظاهر می‌شود. چیز عجیبی در او وجود دارد، دقت که می‌کنید می‌بینید که او صورت ندارد. شروع به‌صحبت می‌کند، بازبانی که شما اصلا بلد نیسیتید. ولی باکمال تعجب متوجه می‌شوید که حرفش را می‌فهمید. او باصدای گرفته‌ای می‌گوید: با توجه با‌این‌که
(A+B)>(C+D)
پس ما باید کودکتان را بکشیم
شما می‌گویید: اما ما که از این حرف‌ها و فرمول‌ها چیزی نمیفهمیم
پاسخ می‌دهد که: فهمیدن یا نفهمیدن شما تاثیری در مطلب ندارد.
می‌گویید: آخر او که گناهی ندارد
جواب می‌دهد: اگر بی‌گناه باشد مستقیم به بهشت می‌رود
بعد عده‌ای می‌ایند، در مقابل دوربین ژست می‌گیرند، چیزهایی می‌خوانند ، و کودک شما را می‌کشند
........
ارتش سرخ ژاپن - گروه بادر ماینهوف - مبارزان ایرلند شمالی - ببرهای آزادیبخش تامیل - گروه ابو سیاف - مجاهدین طالبان - یاران فدائی القاعده - ... و چه فرقی می کند که چه کسان دیگر
همیشه این شمایید که فرزندتان را می‌کشند و هیچ وقت هم نمی‌فهمید چرا
اما این تمام نمایش نیست، این نمایش تماشاگرانی هم دارد. آن‌‌هایی که کف زنان و هلهله کنان تشویق می‌کنند و تنها در شرایطی
اعتراض دارند که قربانیان از صفوف خودشان باشند
.
و من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
و چیزی مثل آتش
در جانم می‌پیچد
....
.

۴ نظر:

شاپرک گفت...

خیلی حال بدی پیدا کردم از خوندنش. حس همین روزها و ماههای اخیره ... خونم منجمد شد انگار ..

سارا (سیاه مشق) گفت...

خیلی دردناک بود

پیر فرزانه گفت...

و نمی دانم که چرا همیشه این جور مواقع لکنت می گیریم ما. نه فریادی ، نه اعتراضی ، نه حتی ناله ای . فقط می شکنیم و در خود فرو می رویم .

ممنون از لطف تان نسبت به وبلاگ من.

MHMD Moeini گفت...

چه دور می روید بعضی وقت ها ... سلام صادق